من با دیدن اسم کلیتون کریستنسن (Clayton M. Christensen) در یکی از لیستهایی که برای کتابهای خواندنی منتشر شده بود، با ایشان آشنا شدم. آقای کریستنسن کتاب معروفی به اسم معضل نوآور (The Innovator’s Dilemma) دارد که از کلاسیکهای مربوط به کارآفرینی و بیزینس است. مدتی از آن زمان گذشت و من اسم این کتاب را در گوشهای از ذهنام نگه داشته بودم تا بعدا به سراغاش بروم. تا اینکه روزی یک اکانت مربوط به سایت HBR به دستام رسید و دوباره اسم آقای کلیتون کریستنسن پیش رویم قرار گرفت. روی سایت هاروارد بیزینس ریویو مقالهای منتشر شده بود که از فوت کلیتون کریستنسن خبر میداد و معروفترین مقالههای ایشان را به نشانهی یادبود و گرامیداشت لیست کرده بود.
تازه اینجا بود که متوجه شدم کلیتون کریستنسن یکی از اساتید دانشگاه مدیریت بوده و یک تئوری خیلی خوب را سالها پیش مطرح کرده است. دوستان و نزدیکان کلیتون از اسم خلاصهشدهی کِلِی (Clay) برای صدا زدن او استفاده میکردند و او هر دفعه با شنیدن این اسم میخندید؛ زیرا این اسم، آدم را یاد گِل میاندازد و عجیب است که دیگران از روی تنبلی تو را با چنین اسمی صدا بزنند. اما آن تئوری معروفی که کلیتون کریستنسن برای پایهگذاری آن شناخته شده، تئوری نوآوری اخلالگر یا نوآوری مختلکننده (Disruptive Innovation) است. نمیدانم چقدر دارم این کلمه را درست ترجمه میکنم؛ اما به هر حال میدانم که چنین مفهومی باید از این اصطلاح برداشت شود.
تئوری معروفی که کلیتون کریستنسن برای پایهگذاری آن شناخته شده، تئوری نوآوری اخلالگر یا نوآوری مختلکننده (Disruptive Innovation) است.
منظور از نوآوری اخلالگر، آن نوعی از نوآوری است که به جنگ شرکتهای اسمورسمدار میرود. معمولا شرکتهایی که از یک حد مشخص بزرگتر میشوند، دوست دارند که سودآوری بیشتری داشته باشند و به همین دلیل، بخش کمارزش بازار را نادیده میگیرند تا بتوانند به مشتریهای ثروتمندترشان بپردازند. اینجا است که شرکتهای کوچکی به وجود میآیند تا به نیاز بخش نادیدهگرفتهشده بپردازند و کمکم با گستردهتر کردن بازارشان، از روی شرکتهای جاافتاده هم رد شوند. چیزی که توضیح دادم، ایدهی نوآوری اخلالگر را به اختصار توضیح میدهد و حرفی است که آقای کلیتون کریستنسن در سال ۱۹۹۷ به آن اشاره کرده بود. او خودش هیچگاه به این موضوع اشاره نکرد؛ ولی کاملا پیدا است که خیلی از شرکتها با استفاده از همین ایدهی روشنگر توانستند خودشان را به موفقیت برسانند یا اینکه از شکست فرار کنند. شرکتهایی مثل گوگل، فیسبوک و یوتوب بعد از معرفی ایدهی نوآوری اخلالگر ایجاد شدهاند و مطمئنا وامدار ایدهی ارزشمند کلیتون هستند.

آقای کلیتون کریستنسن یک بار به این موضوع اشاره کرد که برای معرفی ایدهاش به اندی گروو (Andy Grove) مدیر عامل وقت اینتل (Intel)، به این شرکت دعوت شده است. کِلی ایدهاش دربارهی نوآوری اخلالگر را برای اندی گروو توضیح میدهد و اندی از او میپرسد که «خب، نتیجهی این ایده برای شرکت ما چیست؟». آقای کریستنسن از جواب دادن طفره میرود و نمیگوید که اینتل دربارهی این موضوع چه کار باید بکند. اندی گروو در جریان ارائهی کلیتون کریستنسن چند بار دیگر هم این سوال را میپرسد و جوابی دریافت نمیکند. در پایان ارائه، خود اندی گروو متوجه میشود که خیلی زیاد روی بازار پردازندههای سطح بالا تمرکز کردهاند و باید به قسمتهای پایینی بازار هم فکر کنند. این ارائهی تاریخی در نهایت، به عرضهی پردازندههای سری سلرون (Celeron) از سوی اینتل منجر میشود. باورش هم سخت است که شخصی مثل کِلی قصهی ما بتواند روی شخصیت کاریزماتیکی مثل اندی گروو چنین تاثیر بزرگی بگذارد و فکر معرفی یک سری پردازنده را در ذهن او بیندازد.
ارائهی تاریخی کریستنسن برای اندی گروو در نهایت، به عرضهی پردازندههای سری سلرون (Celeron) از سوی اینتل منجر میشود.
کلی مرد خدا بود و با دقت کردن به صحبتهایش هم میتوانید این موضوع را به وضوح درک کنید. کاتولیک بودن باعث شده بود تا کلیتون کریستنسن به اخلاق در کسبوکار اعتقاد داشته باشد. او یک حرف معروف زده است که حیفام میآید اینجا به آن اشاره نکنم. آقای کریستنسن جایی گفته بود «اینکه در ۱۰۰ درصد مواقع پای چیزی که به آن اعتقاد داری بایستی خیلی راحتتر از آن است که در ۹۸ درصد مواقع به اعتقاداتات پایبند بمانی». این حرف باعث میشود که خود من به فکر فرو بروم و ببینم آیا واقعا داشتن استانداردهای دوگانه، هرچند در موارد معدود راهکار بهتری است؟ آیا واقعا دروغ مصلحتی مفید است؟ آیا میتوان گاهی برای داشتن درآمد بیشتر از اخلاق فاصله گرفت؟ نظر کلیتون این بود که قائل شدن استثناهای هرچند کوچک در اخلاقیات پذیرفتهشده باعث میشود که کیفیت زندگی افت کند.

کلیتون یک مقالهی خوب هم دارد که عنواناش این است: «چطور زندگیتان را اندازه بگیرید» (How to measure your life). این مقاله در سال ۲۰۱۰ منتشر شده و همین حالا روی وبسایت HBR قابل خواندن است. چکیدهی یکخطی این مقالهی جالب این است که زندگی شما از روی میزان پولی که به دست میآورید، سنجیده نمیشود؛ چیزی که مهم است، میزان تاثیری است که روی آدمهای دیگر میگذارید. او زندگی نسبتا کوتاهی داشت و به اندازهی کافی از دنیا کام نگرفت. ولی فکر میکنم که روی زندگی خیلی از آدمها تاثیر گذاشت. چنین دستاوردی را هرکسی توانست به دست بیاورد، حتی ۲۰ سال زندگی کردن هم برایش کافی است. همین میشود که کارا سوییشر (Kara Swisher) که ستوننویس تکنولوژی نیویورک تایمز است و واقعا در این زمینه صاحبنظر است، دربارهی فوت کلیتون کریستنسن بگوید: دنیای تکنولوژی یک پیامبر را از دست داد؛ آن هم درست در زمانی که به چنین فردی نیاز داشت.
منبع عکس کاور این پست، سایت Fortune است.