من در جامعهی ایرانی زندگی میکنم و به خاطر نوع کاری که انجام میدهم، به صورت دائم با کالاهای مختلف در ارتباط هستم. جدای از بحث در ارتباط بودن با انواع کالاها، من یک مصرفکننده هستم و نیاز دارم از این کالاها خرید کنم و شاید هم بتوانم گاهی اوقات به دیگران برای خرید کالای خوب مشاوره بدهم. این موضوع باعث شده تا در چیزهایی که میبینم دقیقتر شوم و بدانم پولم را برای خرید چه چیزی صرف میکنم؛ کجاها ارزش سرمایهگذاری وجود دارد و سمت چه چیزهایی نباید رفت. در این میان، گهگاه با مواردی برخورد میکنم که هم عجیب هستند و هم آدم را به فکر فرو میبرند. بیایید این موارد را با شما هم در میان بگذارم.
در برخی موارد، تولید ملی کار اشتباهی است
یادم میآید زمانی که بچه بودم و هفت، هشت سال بیشتر نداشتم، از پدرم شنیدم که «تولید کالایی مثل سوزن خیاطی در کشور کار اشتباهی است». چراکه بهترین کیفیت این کالا توسط چین یا کره جنوبی تولید میشود و میتوان یک بستهی آن را پس از اعمال هزینههای مربوط به واردات هم با قیمت ناچیزی خرید. اینکه آیا واقعا مهم است که بگوییم در صنعتی مثل تولید سوزن خیاطی به خودکفایی رسیدهایم؟ آیا تولید چنین کالاهایی برای ما غرور ملی به همراه خواهد داشت؟ پدرم راست میگفت و من حالا این حقیقت را درک کردهام که نباید در چنین صنایعی این وارد شد؛ چرا که مواردی از این دست کاملا به بلوغ رسیدهاند و نمیتوان از نظر قیمت تمام شده با آنها رقابت کرد.
چرا تولیدکنندههای لباس اروپایی تنها طراحی لباسها را در خاک کشورشان انجام میدهند و برای پیادهسازی و تولید از کشورهای شرق آسیا کمک میگیرند؟ زیرا هزینهی تمامشده برایشان مهم است و نمیخواهند به هر قیمتی تنها تولید کنند و چراغ تولید ملی را روشن نگه دارند.
مثال دیگری هم در ذهن دارم که برای بیان کردنش کمی مردد هستم؛ اما دلم نمیآید حرفی از آن نزنم. این اواخر به این نتیجه رسیدهام که تولید لباس درون کشور هم کار اشتباهی است. میدانم که ممکن است شنیدن این جمله به رگ غیرت خیلیها بربخورد. میدانم که خیلیها برای گفتن جملاتی از قبیل «تولید لباس یکی از صنایع مهم کشور ما است و سابقهی چندین و چند ساله در زمینهی تولید فلان و بهمان داریم و باید از این صنعت حمایت شود» از یکدیگر سبقت خواهند گرفت. بسیار خوب، من حرف شما را قبول دارم. اما چیزی که گفتم، نظر شخصی است و لازم نیست آن را به عنوان یک فَکت بپذیرید. ولی حتما در این مورد با من همداستان هستید که دلیل بسیاری از عقب ماندگیها، همین حمایتهای بیدلیل دولتی است. زمانی که تولید یک کالا در کشور، نه برای تولیدکننده توجیه اقتصادی دارد و نه خریدش برای مشتری قابل توجیه است، چرا باید از آن حمایت شود؟ یک سوال از شما میپرسم: مگر اروپا مهد مُد و فشن دنیا نیست و هفتههای مد معروف در میلان و پاریس و لندن برگزار نمیشود؟ با این وصف، چرا تولیدکنندههای لباس اروپایی تنها طراحی لباسها را در خاک کشورشان انجام میدهند و برای پیادهسازی و تولید از کشورهای شرق آسیا کمک میگیرند؟ جواب سوال را خودم میدهم: زیرا هزینهی تمامشده برایشان مهم است و نمیخواهند به هر قیمتی تنها تولید کنند و چراغ تولید ملی را روشن نگه دارند. چون خوب یا بد، نیروی کار ارزان در گوشهای از دنیا پیدا میشود و میتوان با کمک گرفتن از آنها هزینههای تولید را در حد معقولی نگه داشت و خرید کالا را برای خریدار توجیهپذیر کرد. از تکتک شما دعوت میکنم سری به فروشگاههای لباس بزنید تا متوجه شوید بین کشور مبدا برند و کشور تولید کننده چقدر فاصله وجود دارد و چند درصد از کالاها در چین و ویتنام تولید میشود.
در برخی موارد دیگر، تولید ملی به بیراهه رفتهاست
بهترین مثال برای این مورد، صنعت خودروسازی است. خودروسازی یکی از مهمترین صنایعی است که میتوان با استناد به آن، میزان بالندگی صنعت یک کشو را ارزیابی کرد. خودروسازان ایرانی که به شکل کاملا دولتی اداره میشوند، حتی در خدمات بنیادینی مثل تضمین کیفیت محصول، قیمتگذاری صحیح، تحویل به موقع و خدمات پس از فروش میلنگند. حال اینکه صادرات شایستهای داشته باشند و بتوانند در گردش سرمایهی ارزی نقش ایفا کنند و نام ایران را در عرصهی بین المللی بر سر زبانها بیندازند پیشکش! باز مثلا تولید گوشی موبایل در کشور را در نظر بگیرید. چند سالی هست که ما این صنعت را در کشورمان راه انداختهایم و داریم مثل خیلی از برندهای دیگر، اسمبل کردن را به عنوان تولید معرفی میکنیم. این کار اصلا ایرادی ندارد و به جز چند برند معروف که به قول معروف «لبهی تکنولوژی» هستند، خیلی از برندها دارند این کار را انجام میدهند. اما آیا شما حاضر هستید گوشی موبایلتان را از این برندهای ایرانی بخرید؟ اگر چنین کاری کردهاید، آیا از کیفیت گوشیهای خریداری شده راضی هستید؟ قصد سیاهنمایی و تخریب ندارم؛ تنها طرح سوال میکنم و از آن میگذرم: کدام محصول ایرانی است که اولا توانسته رضایت مشتری ایرانی را کاملا جلب کند و در وهلهی بعد، برای ایران در سطح بینالمللی آبرو و اعتبار بخرد؟ تا کی میخواهیم در تولید خودمان، کیفیت محصول را نادیده بگیریم و در مقابل از کیفیت بالای محصولات خارجی تعریف کنیم؟ چطور با این وضع انتظار داریم مشتری ایرانی یا خارجی به تولیدات ما رغبت نشان دهد؟ راستی ما به غیر از نفت به عنوان ثروت ملی، میوه و ترهبار، گل و گیاه و پسته و فرش واقعا چه کالای مهم و استراتژیک دیگری صادر میکنیم؟ شما چنین کالاهایی سراغ دارید؟ لطفا در کامنتها معرفی کنید.
کدام محصول ایرانی است که اولا توانسته رضایت مشتری ایرانی را کاملا جلب کند و در وهلهی بعد، برای ایران در سطح بینالمللی آبرو و اعتبار بخرد؟
بعضی از چیزهایی که باید تولید شوند، نمیشوند!
گاهی وقتها که برای خرید مواد غذایی به بازار میروم، صحنههای عجیبی روبرو میشوم و حقایق هولناکی را میبینم که برایم هم دردناک هستند و هم شوکهکننده. مثلا یکبار دیدم که یک بُنَکدار ایرانی، گردوی پوست کاغذی میفروخت و میگفت وارداتی از امریکا است! به راست و دروغ ادعایش توجه نمیکنم و به بازارگرمی آشکارش برای فروش بیشتر کاری ندارم؛ اما میدانم که غلات و اغذیهجات خارجی در بازار ما کم نیستند و انواع شکلاتها و تنقلات روز دنیا به راحتی در هایپرمارکتهای شیک ما پیدا میشوند. اصلا این به کنار. وقتی در بازار ترهبار با سیب قرمز لبنانی مواجه میشوم چه کنم؟! این یکی را دیگر کجای دلم بگذارم؟ یادم میآید یکبار که سوار اتوبوس بودم، با کنجکاوی (بخوانید فضولی) در مکالمهی تلفنی یکی از مسافرین که ظاهرا مرغداری داشت، فهمیدم که ذرت خارجی کیلویی فلانقدر گران شده و این آقا برای تامین غذای طیور به مشکل برخورده. در چنین مواقعی از خودم میپرسم چرا؟ وقعا چرا؟ برای شما خندهدار نیست؟ آیا نمیتوان از سر حرص بر این درد بزرگ ساعتها قاهقاه خندید؟ یعنی تولیدکنندهی داخلی ما به فکر نبوده که ما به چنین کالاهایی نیاز داریم؟ یعنی ما حتی در تامین خورد و خوراک خودمان هم ماندهایم؟ مجوزهای واردات انحصاری به کدامین دلایل صادر میشوند؟ چرا باید عناوین و القابی مثل «سلطان شکر» و آقای گندم و امثالهم به وجود بیایند؟ واقعا ما از کِی اینطوری شدیم؟ چه بلایی به سرمان آمده که به فکر این چیزها نیستیم؟ چندبار باید خبر خودکفایی در تولید گندم را از اخبار بشنویم و با فاصلهی اندک، واردات گندم از کشورهای خارجی را به عنوان راهحل خروج از مشکل کمبود این ماده بشنویم؟ امیدوارم توانسته باشم این موضوع را جا بیندازم که به هیچ وجه، قائل به اقتصاد بسته و قفل کردن مرزها به امید رونق گرفتن تولید داخلی نیستم؛ چرا که اصولا ربط دادن اقتصاد و مقاومت به یکدیگر آنقدرها درست نیست. من با عدم مسئولیتپذیری، برگشت به عقبهای پیدرپی و گزیده شدن مداوم از سوراخهای آشنا مشکل دارم.
کارآفرین ایرانی از روی دست بیزینسهای موفق کپی میکند
در فضایی که نوآوری جواب ندهد یا ریسک زیادی داشتهباشد، خیلیها سعی میکنند با رصدکردن بیزینسها موفق جهانی، نسبت به لوکالیزه کردن آنها در ایران تلاش کنند. این روش، به خلق بیشمار تاکسی اینترنتی، سرویس سفارش آنلاین غذا، فروشگاههای ریز و درشت اینترنتی و سرویسهای بوکینگ هتل و پرواز منجر میشود. مردم میدانند که کدام ایده اوریجینال است و کدام یک از روی دست خارجیها کپی شدهاست و هیچکس هم تمایل ندارد از ایدهای که در بهترین حالت، یک کپی دست چندم از سرویسهای خارجی است استفاده کند. اما میبینیم که استفاده از همین کپیهای دست چندم، از خلأ موجود به مراتب بهتر هستند و به ناچار از آنها استفاده میکنیم. این الهام گرفتنها با وجود اینکه میتوانند صنعت مملکت را حرکت دهند و باعث به جریان درآمدن پول شوند، راه حل نهایی وضع فعلی کشور نیستند. تمام آنهایی که به چنین کارهایی روی میآورند، دیر یا زود از کاری که میکنند زده میشوند و به این فکر میافتند که چطور میتوانند تاثیر خاص خوشان را روی جهان بگذارند.
و آنهایی که باید بمانند، فرار را به قرار ترجیح میدهند
مغزهای این مملکت کم نیستند. آنهایی که میتوانند با کوشش و تلاش و با بهرهگیری از تجربهی مدیریتی، یک کسب و کار موفق راه بیندازند و در کنار تولید، دست چند جوان را بگیرند و سرکار بگذارند در کشورمان زیاد داریم. حتی استفاده از روش کپیبرداری که به آن اشاره کردیم هم با تمام ایرادات وارده، در صورت اجرای درست قابل قبول است. اما تا کسی میآید برای عملی کردن ایدهای که در ذهن دارد دست به کار شود، آنقدر سنگ جلوی پایش میاندازیم که از خورده پشیمان شود. آنقدر در راهروهای تودرتو مشغولش میکنیم و برای تامین سرمایه برایش مشکل میتراشیم که با دلسردی و یاس مجبور به عقبنشینی شود و حرارت و شور جوانی از سرش بیفتد. آنهایی که سماجت بیشتری دارند، دست به دامن غربیهایی میشوند که سرشان برای ایدههای جدید و ناب درد میکند و حاضرند برای راهاندازی یک بنگاه پولسازی به هر دری بزنند. ما کجا ایستادهایم؟ از خودمان سوال میکنیم که چرا جوانان به ما بها نمیدهند؟ چرا از ما شاکی هستند؟ واقعا جواب دادن به این سوالها کار دشواری نیست.
تا کسی میآید برای عملی کردن ایدهای که در ذهن دارد دست به کار شود، آنقدر سنگ جلوی پایش میاندازیم که از خورده پشیمان شود. آنقدر در راهروهای تودرتو مشغولش میکنیم و برای تامین سرمایه برایش مشکل میتراشیم که با دلسردی و یاس مجبور به عقبنشینی شود.
یادم میآید زمانی، جملهای از برنارد شاو را در گوشهای از کتاب یا مجلهای خواندم و بدجوری ذهنم را درگیر کرد. او گفته بود: “شما چیزها را آنگونه که هست میبینید و میپرسید: چرا؟ و من چیزها را آنگونه که هیچوقت نبودهاند تصور میکنم و میپرسم: چرا که نه؟” ما چقدر زمان نیاز داریم تا به تکهی دوم این تفکر برسیم؟ کی زمان آن فرا میرسد که برای کار کردن، زندگی شخصی، ادارهی امور شخصی و مملکتی برنامه داشته باشیم و بعد از رویارویی با مشکل، منفعلانه به دنبال راه چاره نگردیم؟ به نظر شما چقدر برای رسیدن به این نقطه از پیشرفت چقدر زمان نیاز داریم؟ من هر شب با همین فکر به خواب میروم.
منبع عکس کاور این پست، سایت ایرنا است. ارزش و اعتبار عکس به همین سایت تعلق میگیرد.
مقاله ات از نظر بار تجربی فوق العاده بود. خیلی استفاده کردیم. دس مریزاد