سرخ پوست را تماشا کردم و حالم خراب شد

سرخ پوست

سرخ پوست یکی از فیلم‌هایی است که بازیگران خوبی دارد و به لطف تبلیغات شهری و توصیه‌های بینندگان به یکدیگر، توانسته تعداد زیادی بیننده را به خود جذب کند. اسم جذابی هم برای فیلم انتخاب شده است و دیدن چنین اسمی در کنار دو بازیگر مطرح در پوسترها و بیلبوردها می‌تواند محرک خوبی باشد.

اصلا همین که اسم فیلم می‌تواند کنجکاوی آدم را قلقلک بدهد تا برای دیدن‌اش به سینما بروی، یعنی سازندگان توانسته‌اند اسم خوبی را برای آن انتخاب کنند. اما فیلم را که می‌بینی از خودت می‌پرسی یعنی چه؟ ربط فیلم به این اسم چه بود؟ صرفا به این دلیل که کاراکتر اصلی و کاملا غایب فیلم در بین دوستان و آشنایان‌اش به این لقب معروف است؟ این هم شد دلیل؟ من منتقد فیلم نیستم و سواد انجام این کار را هم ندارم. اما پس از دیدن سرخ پوست (The Warden) مواردی به نظرم آمده‌اند که دوست دارم درباره‌ی آنها حرف بزنم.

سرخ پوست چطور فیلمی است؟

به قول اهالی سینما، سرخ پوست یک فیلم داستان‌گو است و قرار است یک داستان واقعی را برایمان تعریف کند. اما چیزی که نظر آدم را جلب می‌کند، نوع قاب‌بندی و حرکت دوربین و به طور کل فیلمبرداری اثر است. فیلمبرداری کار به نحوی خوب است که تنه به تنه‌ی آثار مدرن سینما می‌زند و گاهی أوقات شما را از کیفیت تصاویر به وجد می‌آورد. نوع حرکت دوربین و حرکت آن در بین راهروهای زندان، چوبه دار و دیوارهای ترک‌خورده‌ی زندان جو ترسناکی را به وجود آورده‌اند که به فضاسازی و قرار دادن مخاطب درون قصه کمک می‌کند.

اما در کنار تصویر، موزیک فیلم هم قرار بود خیلی خوب باشد. به این دلیل می‌گویم قرار بود که از دوستان و آشنایان تعریف موزیک پرکشش فیلم را شنیده بودم. اما ظاهرا قرار نبود از این موزیک باکیفیت سرخ پوست چیزی نصیب من شود. کیفیت صدای سالن شماره ۱ پردیس مگامال به قدری بد بود که حتی در شنیدن صدای مکالمه‌ها هم مشکل داشتم؛ چه برسد به اینکه بخواهم از موسیقی متن لذت ببرم.

بازی‌ها چطور است؟

بازی متفاوت نوید محمدزاده چیزی نیست که بتوان ساده از کنار آن رد شد. نقشی که محمدزاده در سرخ پوست بازی می‌کند اصلا به یک رییس زندان تیپیکال شبیه نیست و او توانسته است به شخصیتی متفاوت سر و شکل بدهد. بالاخره محمدزاده توانسته با نقش نعمت جاهد از قالب همیشگی‌اش خارج شود و دیگر از آن رفتارهای اغراق‌شده‌ای که به آن معروف است را از خود بروز نمی‌دهد.

نوید محمد زاده در نقش سرگرد نعمت جاهد در فیلم سرخ پوست
نوید محمدزاده در نقش سرگرد نعمت جاهد – فیلم سرخ پوست

اینجا یک پری‌ناز ایزدیار هم داریم که در نقش یک مددکار اجتماعی به پر و پای سرگرد جاهد قصه می‌پیچد و به طرز مسخره‌ای با دلبری کردن از او سعی در پیش‌برد یک کار مشخص دارد. به همین دلیل است که در میانه‌ی فیلم، تماشاگری از پشت زمزمه می‌کند «این دختره داره یه کاری می‌کنه»! علاقه بین محمدزاده و خانم مددکار هم که گاهی هست و گاهی نیست و خلاصه دستگیرت نمی‌شود چرا باید چنین چیزی دستمایه قرار بگیرد؟ این رابطه‌ی نیمه‌عاشقانه را داشته باشید تا بعدا دوباره به آن برگردم.

یک نکته هم هست که به نظرم نیاز به گفتن دارد. وقتی محمدزاده و ایزدیار را در سرخ پوست کنار همدیگر می‌بینی، دائم با خودت فکر می‌کنی که لابد پیمان معادی هم جایی آن گوشه موشه‌ها هست و هر لحظه قرار است وارد کادر شود. نمی‌دانم، شاید این مثلث تکراری و جواب پس‌داده را خیلی زیاد دیده‌ام که حالا به هم خوردن آن برایم عجیب به نظر می‌آید.

پری ناز ایزدیار در فیلم سرخ پوست
پری‌ناز ایزدیار در فیلم سرخ پوست

یک داستان پرکشش، اما ناقص

گفتم سرخ پوست قرار است یک فیلم قصه‌گو باشد؛ اما در بسیاری از موقعیت‌ها یادش می‌رود که باید نظم روایی را حفظ و یک داستان یکپارچه را تعریف کرد. مثلا من هرگز نفهمیدم که سرگرد جاهد وظیفه‌شناس ما چطور در یک چرخش ناگهانی، پای روی شخصیت‌اش گذاشت و کاملا بر خلاف آنچه از او انتظار داشتیم رفتار کرد. یکی هم نبود بگوید سرگرد باجذبه! حداقل کمی بین خودت و وجدان‌ات گیر می‌کردی و بعد دست به انتخاب می‌زدی. یک‌راست می‌روی سراغ اصل قضیه؟ متهم را آزادش می‌کنی که برود؟ مگر خودت دو سه بار در طول فیلم نگفتی وظیفه‌ات این است که برش گردانی داخل زندان و به بقیه‌ی ماجرا کاری نداری؟ خب پس چه شد؟ چرا خودت را پیش تماشاچی خراب می‌کنی؟ به خاطر عذاب وجدان یا به خاطر عشق و عاشقی؟

البته کمی که با خودم فکر می‌کنم، می‌بینم اشتباه از من بوده که فکر می‌کردم باید در رفتار او نظم خاصی وجود داشته باشد. مثلا در طول فیلم چند بار از خودم این سوال را کردم:

این یارو سرگرده چه مرگشه؟ چرا با وجود اینکه می‌بینه دختره داره خراب‌کاری می‌کنه جلوش رو نمی‌گیره؟ چرا دختره همیشه توی دست و پای اینا باقی می‌مونه؟ چرا سرگرد جاهد با اردنگی نمی‌اندازتش بیرون؟

و جوابی نگرفتم. مشکل از داستان است؟ حتما هست که اگر نمی‌بود، چنین شخصیت سردرگمی در فیلم سرخ پوست به وجود نمی‌آمد.

نوید محمدزاده و ستاره پسیانی در فیلم سرخ پوست
محمدزاده برای بازی در سرخ پوست بیش از ۱۰ کیلو وزن اضافه کرده است

روند یک چیز را هم درک نمی‌کنم و آن را به ضعف روایت نسبت می‌دهم. سوالم این است که چرا افسران زندان با وجود اینکه قرار است تمام نقاط زندان را به دقت بگردند، چرا این‌جوری می‌گردند؟ چرا ما دقیقا نمی‌فهمیم میزان پیشرفت جستجو در این گشتن چقدر است؟ چرا یک قدری می‌گردند، بعد می‌روند برای چای و نهار و … تا ما یادمان برود اصلا نیاز به یک جستجوی دقیق وجود داشته است؟ چرا دائما سعی بر این است که دو کاراکتر مذکر و مونث به هم نزدیک شوند و رابطه‌ای شکل بگیرد؟ یکی هم نیست بگوید که خیر سرمان آمده‌ایم یک فیلم تاریخی ساخته شده از روی داستان واقعی ببینیم! اینجا زندان است و نه هیچ جای دیگر! جای لاو ترکاندن و شل‌کن سفت‌کن عاشقانه نیست! تو را به خدا سوگند می‌دهم روابط را درست دربیاورید که آدم باورش بشود این اتفاقات واقعا در گذشته رخ داده‌اند. راستی آن ژیان گوجه‌ای که به شدت به میله‌های فلزی ورودی زندان برخورد کرد، چرا خسارت زیادی برنداشت؟ خواستم بگویم حواسم به این هم بود که فقط یک چراغ از آن آویزان شد!

حالا چه شد بالاخره؟ خوب بوده یا بد؟

من واقعا نمی‌دانم چه حسی داشته باشم. از یک طرف کلیت فیلم را دوست دارم و به خاطر نوع خاص تصویربرداری و بازی‌ها تحسین‌اش می‌کنم و از یک سمت دیگر، نمی‌دانم داستان چرا چفت و بست حسابی ندارد؟ این حس را قبلا در حین تماشای فیلم خفه‌گی آقای جیرانی هم داشتم. چرا باید توی سر من از این دست سوال‌های منطقی به وجود بیاید؟ این سرخ پوست که دادید تماشا کردیم چه بود واقعا؟

منبع عکس کاور این پست، سایت Hollywood Reporter است. ارزش و اعتبار عکس به همین سایت تعلق می‌گیرد.

۰ ۰ رای
امتیاز کلی این نوشته
اشتراک
اعلان
guest

0 کامنت
فیدبک اینلاین
دیدن تمام کامنت‌ها