آنقدر از این طرف و آن طرف شنیدم که سریال دارک (Dark) واقعا سریال خوبی است که بالاخره تماشای آن را شروع کردم. آن اوایل تنها یک سری چیزهایی کلی و البته ابتدایی دربارهی این سریال میدانستم. مثلا میدانستم که زبان اصلی سریال آلمانی است و قرار است چنین زبانی را (در که در باور عامه به عنوان یک زبان سخت جا افتاده است) در طول تماشای ۳ فصل از سریال تحمل کنم. از طرف دیگر به لطف اسپویلهای گاه و بیگاه دوستان در فرومها و کانالها میدانستم که روابط پیچیدهای بین شخصیتهای این سریال برقرار است. اما دیگر هیچ چیز نمیدانستم و اصلا نمیدانستم چه فضایی بر این سریال خاص نتفلیکس حاکم است. خیلیها میگفتند که حال و هوای نزدیکی به سریال استرنجر تینگز (Stranger Things) دارد؛ اما خوشبختانه یا متاسفانه من استرنجر تینگز را ندیده بودم (هنوز هم ندیدهام) و به همین دلیل نمیتوانستم آن نوع Context که ایجاده شده بود را درک کنم. به هر حال تصمیم گرفتم این سریال دارک را ببینم تا بالاخره بفهمم که بقیه دارند دربارهی چه چیزی صحبت میکنند. چیزی که در ادامه میبینید و میخوانید، شرح تجربهی من از بینج کردن این سریال است.
ویژگیهایی که سریال دارک را متمایز میکند
دارک واقعا سریال خاصی است و مطابق با اسمی که برای آن انتخاب شده است، فضای تیره و تاری هم دارد. به نوعی میتوان گفت یک اتمسفر خاص بر کل سریال (۳ فصل و شامل ۲۶ قسمت) حاکم است که من به آن میگویم «تاریکی دلپذیر». بیایید بخشی از ویژگیهای این سریال نتفلیکس را با هم مرور کنیم.
احتمال اسپویل شدن همه یا بخشی از قصه برای کسانی که هنوز سریال را ندیدهاند، وجود دارد.
۱- ماجرای خانوادههایی که در سریال دارک حضور دارند
این سریال بر مبنای ۴ خانواده است که ممکن است هر یک از آنها با دیگری عضو مشترکی داشته باشند. نه اینکه این خانوادهها با هم نسبت فامیلی داشته باشند؛ این نسبتهای فامیلی به دلیل اتفاقات رخداده در گذشته (یا آینده) ایجاد شدهاند.
تمام موضوع بر سر حرکت بین بازههای زمانی استوار است و باید خودت را قانع کنی که سفر زمان (Time Travel) یک چیز شدنی است؛ زیرا قرار است در سریال دارک زیاد از این چیزها ببینی.
اما اینکه در زمان به عقب برگردی یا بروی به جلو و خود قبل یا بعدت را ببینی، خیلی چیز وحشتناکی است. طبعا خیلیها دوست دارند گذشته یا آیندهشان را تغییر دهند و سریال هم همیشه با یک منطق مشخص (که آن را لو نمیدهم) به این موضوع جواب میدهد.
در میان این ماجراهایی که به واسطهی حرکت در زمان اتفاق میافتند، ماجرای میکل (Mikkel) یا مایکل (Michael) واقعا هوش از سر آدم میبرد. اینکه از یک دنیای دیگر و در آینده به دنیا آمده باشی و بعد به عقب فرستاده شوی تا دوباره بزرگ شوی و با زنی ازدواج کنی که در آینده، معشوقهی پدر خودت باشد؟ این را چطوری توانستهاند به این خوبی سر هم کنند که باورپذیر هم باشد؟ موضوع را زمانی متوجه میشوید که سریال را ببینید و سلولهای مغزتان با آن کشتی بگیرند تا بالاخره بتوانید این منطق عجیب و فوقالعاده را درک کنید. تکتک قسمتهای فصل اول و دوم سریال مملو از این نوع رفتوآمدهای Mind-bending هستند که به هیچ وجه نمیتوان توضیحشان داد؛ اما با کمی فکر کردن میتوان باورشان کرد.
تنها گذشته نیست که روی آینده اثر میگذارد؛ بلکه آینده هم میتواند روی گذشته تاثیر بگذارد.
یکی دیگر از اتفاقاتی که در سریال رخ میدهد و باز هم درک کردن آن برای من (و احتمالا خیلیهای دیگر) به سختی ممکن بوده، رابطهی بین شارلوت و الیزابت است. یک لحظه تصور کنید که مادر یک دختر، در واقع دخترِ همان دختر است. متوجه شدید؟ منظورم این است که فرض کنید رابطهی مادر و دختری برعکس شود و جای این دو نقش با هم عوض شود. سازندگان سریال در طول قصه اصرار دارند این موضوع را جا بیندازند که تنها گذشته نیست که روی آینده اثر میگذارد؛ بلکه آینده هم میتواند روی گذشته تاثیر بگذارد و یکی از چشمههایش، همین رابطهی عجیب مادر و دختری بین شارلوت و الیزابت است. خیلی عجیب است که دارک موفق میشود چنین ایدهی سختی را در ذهن ما جا بیندازد و واقعا باید بابت پرداخت موفق چنین داستانهایی به سازندگان آفرین گفت.
۲- آیا واقعا خدایی وجود ندارد؟
یکی از اتفاقاتی که من فکر میکنم سریال دارک نتفلیکس روی آن تمرکز دارد، همین خداناباوری (Atheism) است. در جایی از سریال، نوح (همان Noah خودمان) از میکل خردسال میپرسد که دنیا چطور به وجود آمده است؟ میکل (که اصلا از او در چنین سنی انتظار نمیرود) جواب میدهد همهچیز از بیگبنگ (Big Bang) شروع شده است و باقی ماجرا بر اثر تکامل (Evolution) و به مرور زمان شکل گرفته است. من فکر نمیکنم بیان شدن این خط از دیالوگ از زبان یک کودک بیدلیل باشد. حتما این ایدهی خالقان سریال است و تاکید بیش از حد روی محوریت زمان و نقش خداگونهی آن ناشی از چنین طرز فکری است. جایی از سریال هم میبینیم که آدام (Adam) میگوید زمان، خدا است؛ یعنی اگر کنترل زمان را در اختیار داشته باشی، میتوانی کارهای خدایی انجام بدهی.
اینها را که نوشتم، ناخودآگاه یاد سم هریس (Sam Harris) افتادم و آن مناظرههای پرشوری که با جردن پیترسون (Jordan Peterson) انجام داده بود. آیا سم هریس در تفکراتاش برحق است؟ آیا ما داریم در یک بازی بینهایت و بیحساب و کتاب دست و پا میزنیم؟ اینکه میگویند اختیار (Free Will) معنایی ندارد و ما داریم مطابق با مسیری که برایمان چیده شده است، حرکت میکنیم، درست است؟ آیا زندگی تنها یک بازی کیهانی است و ما داریم مثل Puppet حرکت داده میشویم؟ نمیتوانید سریال دارک را ببینید و به این سوالها فکر نکنید. البته پیدا کردن جواب برای این سوالها به خودتان بستگی دارد.
۳- آیا دارک میخواهد بگوید که زمان چیز چرتی است؟
در بخشهای قبلی کمی دربارهی این موضوع صحبت کردم. خیلی از چیزهایی که سریال دارک دربارهی آنها حرف میزند، به در اختیار گرفتن کنترل زمان مربوط میشوند. البته گاهی این موضوع به فضا-زمان بسط پیدا میکند و حالت کلیتری به خودش میگیرد. اما کلیت موضوع یک چیز است: اینکه این سوال برایت مطرح شود که مبدا زمان کجا است؟ آیا زمان از جایی شروع شده است و قرار است جایی تمام شود؟ اصلا آیا گذشته و حال و آینده وجود دارند یا اینکه این مفاهیم صرفا قراردادهایی هستند که خودمان آنها را ساخته و پذیرفتهایم؟
یک مقدار ثابت ۳۳ سال هم در سریال دارک وجود دارد که از قرار معلوم از رابطهی بین سالهای شمسی (Solar) و قمری (Lunar) برداشته شده است. موضوع به این صورت است که هر ۳۳ سال، سال قمری یک سال از سال شمسی عقب میافتد. دارک از همین موضوع استفاده میکند و میگوید با استفاده از کرمچاله (Wormhole) میتوان ۳۳ سال به گذشته یا آینده سفر کرد. من واقعا نمیدانم دلیل استفاده از این عدد برای محدود کردن سفر به گذشته یا آینده چه چیزی بوده است؛ اما احتمالا امثال آقای رائفیپور میتوانند سوژههای خوبی برای سر کار گذاشتن مردم از دل این عدد ۳۳ بیرون بکشند.
۴- وبسایت خوبی که برای سریال دارک طراحی شده است
وبسایت سریال یکی از آن خوبهای دنیای وب است؛ چیزی که به نظر من دنیای وب را چند قدم به جلو هل داده است. من که خودم تا به حال ندیده بودم برای وبسایت یک سریال تلویزیونی تا این اندازه فکر شود و چنین وبسایت خوبی در جهت تکمیل پروژهی سریال و توصیف بهتر دنیای آن طراحی شود. کافی است نگاهی به صفحهی شجرهنامه (Family Tree) وبسایت بیندازید تا دستتان بیاید دربارهی چه چیزی صحبت میکنم.
هر جایی از سریال را که متوجه نشدید، میتوانید به وبسایت سر بزنید و حوادث مربوط به همان قسمت را دقیقتر چک کنید. البته خوبی وبسایت در این است که حوادث را به صورت اپیزود به اپیزود طبقهبندی کرده است. به این روش جلوی اسپویل شدن سریال برای کسی که هنوز قسمتهای بعدی را ندیده است، گرفته میشود. من که واقعا از نوع طبقهبندی مطالب و ارائهی آنها در وبسایت سریال دارک لذت بردم.
۵- یادگیری آلمانی به واسطهی سریال دارک
خیلیها را دیده بودم که برای سر درآوردن از انیمههای ژاپنی، سراغ یادگیری زبان ژاپنی میروند. البته چنین انگیزهای برای اینکه بتوانی مهارت جدیدی به مهارتهای خودت اضافه کنی، اصلا هم بد نیست. ژاپن برای خودش دنیای خاصی دارد و بخشی از فرهنگ آن تنها توسط خود زبان ژاپنی قابل انتقال است. از شما چه پنهان، سریال دارک نتفلیکس هم همین کار را با من کرد و قانع شدم که باید آلمانی یاد بگیرم.
درست است که یادگیری زبان آلمانی خیلی صبر و حوصله میخواهد؛ اما دارک جرقهی این نیاز را در من زد و حالا خودم دنبالهی ماجرا را گرفتهام و دارم با ترکیبی از دولینگو (هرچند آنقدرها کارایی ندارد) و یک پلیلیست از کانال یوتوبی Lingoni سعی میکنم از منطق آلمانی سر در بیاورم! کمکم دارم قواعد آلمانی را یاد میگیرم و از شباهت زیاد آن به انگلیسی متعجب و گاهی خوشحال میشوم. سعی کردم سریال را با صدای آلمانی و زیرنویس انگلیسی ببینیم و گاهی هم به زیرنویس آلمانی سوییچ کردم تا معادل کلمهها و عبارتها را پیدا کنم. اگر این حرف را تعریف از خود قلمداد نمیکنید، باید بگویم که استعداد من در یادگیری زبان بد نیست و سر و کله زدن با زبان چغری مثل آلمانی هم جذابیتهای خودش را دارد. بابت ایجاد این حس نیاز هم میتوانم ممنون سریال دارک باشم.
همه برای هیچ؟
همه اینها را گفتم تا برسم به آخر ماجرا. دارم دربارهی آخر سریال و به طور خاص، اپیزود آخر آن حرف میزنم. جایی که به نظر من، تمام داستان سریال دارک فرو میریزد و یک جورهایی هر چه تا به حال رشته بودیم، پنبه میشود. اپیزود آخر طوری بود که فکر میکنم ای کاش تمام سریال را به جز اپیزود آخر دیده بودم و میگذاشتم که دارک برایم در همان اوج به پایان برسد. نمیخواهم نق بزنم و بدگویی کنم؛ اما همینقدر میگویم که انتظارم از پایان سریال واقعا فراتر از اینها بود.
یک بیت شعر از خیام به یادم آمده است که میبینم چقدر با داستان سریال دارک نتفلیکس و علیالخصوص پایانبندی آن تناسب دارد. خیام اینطور گفته است:
جامی است که عقل آفرین میزندش
صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش
این کوزهگر دهر چنین جام لطیف
میسازد و باز بر زمین میزندش
واقعا با معرفی دنیای سوم و قانون نسبتا سادهای که تمام اصول ذهنی ما را به هم زد، به ناگهان حس کردم که اینهمه کلنجارهای ذهنی برای درک کردن قانونهای زمانی بین دنیاها، رفتوآمد بین آنها و سفر در زمان به کلی بیمعنی بوده است. از سریالی که دربارهی نظریهی گربهی شرودینگر (Schrödinger’s cat) حرف میزند و بود و نبود غیبت و ظهور کاراکترها را به چنین روش خردمندانهای توجیه میکند، انتظار میرود که پایانبندی بینقصی داشته باشد. اما متاسفانهای خبری از این اتفاقات نیست و چیزی بیشتر از یک پایان سادهی سرهمبندیشده انتظارتان را نمیکشد.
آیا نباید سریال دارک را دوست داشت؟
ما آدمها معمولا از روی آخرین چیزهایی که تجربه کردهایم و آخرین لحظههایی که از یک داستان به یاد میآوریم، دربارهی آن قضاوت میکنیم. این را از کتاب قدرت لحظهها (The Power of Moments) به یاد دارم. اگر بخواهم از روی پایان سریال دارک دربارهی آن قضاوت کنم، باید چشمام را روی تمام صحنهها و سکانسهای جذابی که برایم خلق کرده است ببندم. باید از آن موسیقی پر از تعلیقی که در صحنههای حساس مواجهه با خود قبل یا بعد شخصیتها پخش میشد، بگذرم.
اگر بخواهم تنها پایان را مبنا قرار دهم، باید از نرمش ذهنی خوبی که با این سریال تجربه کردم و فکر کردن اجباریای را که دارک باعث و بانیاش بود، نادیده بگیرم. باید فراموش کنم که بدون دیدن دارک نمیتوانستم خودم را برای درک کردن فیلم تنت (Tenet) نولان آماده کنم. و در نهایت باید نادیده بگیرم که اگر دارک نبود، این حس خوب نسبت به زبان آلمانی در من ایجاد نمیشد. من تجربهای که به واسطهی تماشای سریال دارک از سر گذراندهام را دوست دارم و اگر فرصتی پیش بیاید (که بعید میدانم پیش بیاید) بدم نمیآید که یک بار دیگر هم آن را تماشا کنم.
حرفهای پایانی
گاهی اوقات برخی از اتفاقات نقش مهمی در زندگیات بازی میکنند؛ طوری که پس از اتفاق افتادن آنها حس میکنی دیگر آدم سابق نیستی و حالا میتوانی دنیا را از دید دیگری نگاه کنی. اصلا فکر نکنید که حالا بعد از دیدن سریال مثل تینایجرها جوگیر شدهام و دارم از کاه کوه میسازم. فکر هم نمیکنم که دنیای ذهنی کوچکی داشته باشم. اما بعد از دیدن سریال دارک فکر میکنم که آدم دیگری هستم و ذهنام توان پردازشی بیشتری به دست آورده است. در عین حال سرگرم هم شدهام و از تماشای سریال لذت هم بردهام.
واقعا دیگر چه انتظاری میتوان از یک سریال تلویزیونی داشت؟
منبع عکس کاور این پست سایت Highsnobiety است.
عالی بود ،
تفاوت گذاشتن بین گذشته ، حال و آینده احمقانست.