یکی از چیزهایی که به تازگی به آن مواجه شدهام، نظریه معروف آقای فردریک وینسلو تیلور (Frederick Winslow Taylor) است. نظریهای که در آن به شکل عجیبی درباره نوع اهمیت دادن افراد به رویههای نادرست نگاه شده است.
جناب آقای تیلور که به نوعی پدر مدیریت هم هستند، اعتقاد دارند که ما آدمها تمام وقت و تلاشمان را صرف چیزهایی میکنیم که به نظرمان در حال نابودی هستند. مثلا به از بین رفتن جنگلها، تمام شدن منابع آب شیرین، از بین رفتن خاک حاصلخیز و چیزهایی از این دست نگاه میکنیم و فکر میکنیم با جلوگیری از هدررفت آنها میتوانیم کار مثبتی برای کرهی زمین انجام دهیم. اما از این حقیقت غافل هستیم که دارایی ارزشمندتری در حال نابودی است و به آن بیتوجه هستیم.
طرح مساله را متوجه شدید؟
تیلور اعتقاد دارد که وقت و انرژی آدمها ارزش بیشتری دارد؛ چیزی که ما در روزگار صنعتی به مقدار زیادی آن را نابود میکنیم و ککمان هم نمیگزد. اگر هم زمانی به خودمان بیاییم و ببینیم چه سرمایهی ارزشمندی را تلف کردهایم، باز اهمیت این هدررفت را کمتر از منابع دیگر میدانیم و زیاد خودمان و ذهن مبارکمان را درگیر این افکار کمارزش نمیکنیم. ممکن است کمی سرمان را بخارانیم، کمی قیافهی روشنفکرانه به خودمان بگیریم و بعد به سادگی از کنار آن بگذریم.
حقیقت غیرقابل انکار این است که ما دیگر درگیر این نیستیم که چه چیزی را میتوانیم بسازیم و در ساخت چه چیزی ناتوان هستیم. ما تقریبا هر چیزی را که اراده کنیم میسازیم. سوال بر سر این نکته است که آیا واقعا باید چنین چیزهایی را بسازیم؟ آیا وقت و انرژیای که برای ساختن آن میگذاریم، ارزشاش را دارد؟ آیا با ساختن آن، چیز ارزشمندی را به دنیا اضافه میکنیم یا صرفا میخواهیم آن را بسازیم؟
این حقیقت دربارهی استارتاپهای امروزی خیلی خوب صدق میکند. آنها تقریبا هر چیزی را که بخواهند، تولید میکنند. اما زمانی که شکست میخورند، تازه به این نتیجه میرسند چیزی را ساختهاند که به درد کسی نمیخورد. به دلیل این شکستها کاری ندارم؛ اما آیا میتوان از وقتی که برای این ساختن صرف شده، از زمانی که توسط نیروی کار گذاشته شده و از این همه امید ناامیدشده به سادگی گذشت؟
خب حالا چاره چیست؟
آقای تیلور معتقد بود که میتوان به موضوعی مثل کار به شکل یک مقولهی علمی نگاه کرد و آن را از این جهت مورد مطالعه قرار داد. اگر هم قرار است بهبودی در روند کار صورت بگیرد، این بهبود باید به شکل علمی پیادهسازی شود.
نظریه آقای تیلور که در کتاب معروف «اصول مدیریت علمی» (Principles of Scientific Management) آمده است، واقعا جای فکر دارد. این نظریه میگوید در گذشته انسان مرکزیت و محوریت داشته و همیشه در اولویت بوده است. اما در آینده، سیستم باید در اولویت باشد. حالا بماند که خود این سیستم تعریف مشخصی در فارسی شیرین ما ندارد و مجبور هستیم از کلمهای مثل سامانه برای آن استفاده کنیم. اما اتفاق مهم این است آقای تیلور در یک پیشگویی نوستراداموسوار به درستی این حقیقت را دریافته که اگر نظمی در کار نباشد، اگر کار به صورت علمی انجام نشود و در نهایت اگر بهبودی در سیستم انجام کار به وجود نیاید، این روال ناقص تا ابد به همان شکل که بوده ادامه خواهد یافت.
حقیقت این است که ما توانستهایم در حین تولید، جلوی هدررفت خیلی از چیزها را بگیریم. اما با این حال باز هم اقتصادمان در حال هدردادن خیلی از چیزهای دیگر است. خیلی از اوقات ما فکر میکنیم با بیشتر کار کردن میتوانیم به نتیجه برسیم؛ این در حالی است که خیلی از وقتها برای پیدا کردن دلیل نتایج ضعیف وقت نمیگذاریم و صرفا میخواهیم کارها را به نتیجه برسانیم. جملهی معروفی از آقای پیتر دراکر (Peter Drucker) در این زمینه وجود دارد که میگوید: مطمئنا هیچ چیز بیارزشتر از انجام دادن بهینهی کاری نیست که از ابتدا نباید انجام میشد.
بالاخره به افراد بها بدهیم یا ندهیم؟
حق دارید پس از خواندن این جملات با یک تناقض ذهنی بزرگ روبرو شوید که البته خود آقای تیلور هم به آن اشاره میکند. مساله بر سر این است که با چنین دیدگاهی به این نتیجه میرسیم که برای انجام دادن یک کار بزرگ، به مردان بزرگ نیازی نداریم. یک سیستم در صورتی که درست طراحی شده باشد و همه چیزش بهینه کار کند، میتواند ما را به هدف نهاییمان برساند. از آن سو یک مفهوم برای همهمان جا افتاده است که هدف اصلی یک سیستم خوب، تربیت مردان بزرگی است که بتوانند آن را مدیریت کنند. بالاخره ما که نفهمیدیم؛ آیا به مردان بزرگ نیاز داریم یا نداریم؟
بله، قطعا به مردان بزرگ نیاز داریم تا بتوانیم سیستمهای خوبی را طراحی کنیم تا این سیستمهای خوب بتوانند مردان خوب را به جایگاه باارزشتری برسانند. اینجا صحبت از یک حلقهی دائما در حال تکرار است که خیلی به داستان معروف مرغ و تخم مرغ شباهت دارد. این نظر من است و فکر میکنم اگر آقای تیلور هم حاضر بودند، این نظر را تایید میکردند.