امروز جایی برای مصاحبهی شغلی دعوت شده بودم. شرکت دعوتکننده شرایط خوبی داشت و در زمینه نفت و پتروشیمی فعالیت میکرد. راستاش را بخواهید، خودم برای این شرکت اپلای نکرده بودم و دیدن پروفایل من در ایران تلنت، نمایندهی منابع انسانی این شرکت را قانع کرده بود تا من را برای مصاحبهی شغلی دعوت کند. شرایط کار هم جذاب به نظر میرسید؛ اما محل کار در عسلویه بود و این موضوع در مصاحبهی تلفنی هم به من اطلاع داده شده بود.
سرتان را درد نیاورم. سر ساعت تعیین شده برای مصاحبه رفتم و اتفاقا مصاحبه هم راس ساعت شروع شد. روند مصاحبه بد نبود و به نظرم همهچیز داشت خوب پیش میرفت. تا حدی دربارهی توانمندیهای من پرسیدند و سپس یک سوال عجیب مطرح کردند. از من خواستند کمی دربارهی جزئیات مسیر حرف بزنم؛ مسیری که در راه رسیدن به آنجا طی کرده بودم و تمام چیزهایی که در طول مسیر توجهام را جلب کرده بودند. بله، دقیقا خواستند که بگویم از ورودی در ساختمان تا زمان شروع مصاحبه چه چیزهایی دیدهام و چه جزئیاتی برایم جالب بودهاند. سوال عجیبی بود و اتفاقا به رویشان هم آوردم که دارید سوال عجیبی میپرسید. بعدش هم دلیل سوال را هم جویا شدم و اینکه چنین سوالی چطور در استخدام من به آنها کمک میکند. اما جواب درستی دریافت نکردم. خیلی ساده گفتند که «میخواهیم میزان دقت شما به جزئیات را متوجه شویم»! من هم شروع کردم به آسمان ریسمان بافتن و توضیح دادن راجع به تمام چیزهایی که دیده و ندیده بودم. انگار میکروفون را دست یک عشق تریبون داده باشی و دیگر نتوانی او را از منبر پایین بیاوری. خلاصه با کلی خواهش و التماس جلویم را گرفتند و سوالهای دیگرشان را پرسیدند.
یکجایی هم مصاحبه به سمت جلسههای روانکاوی و مشاورهی روانشناسی پیش رفت و شروع کردند به تحلیل شخصیت من! آن هم در جلسهی مصاحبهی کاری! باورتان میشود؟ زمانی که من نارضایتیام را از این اتفاق اعلام کردم، نمایندهی منابع انسانی کمی خودش را جمعوجور کرد و کوتاه آمد. بعد کمی هم دربارهی شرح شغل و مباحث همیشگی صحبت شد و فکر کردم که دیگر مصاحبه تمام شده است. به هر حال یک ساعت از شروع مصاحبه گذشته بود و من هم انتظار بیشتر از این را نداشتم. اما گویا هنوز این مصاحبه با تمام شدن فاصله داشت.
آقای منابع انسانی اعلام کرد که باید یک آزمون را هم انجام بدهم. گفتم آزمون؟ گفتند بله آزمون. واقعا روی زمانی بیشتر از یک ساعت برنامهریزی نکرده بودم؛ اما به هر حال قبول کردم و نشستم پای تست. یک تست هوش و یک تست زبان انگلیسی روبرویم گذاشتند و گفتند «۴۰ دقیقه وقت داری تا این تستها را انجام بدهی». حالا چه سوالهایی هم انتخاب کرده بودند! سوالهای انگلیسی جوابهای خیلی نزدیک به هم داشتند؛ چیزی در مایههای آزمون تافل و آیلتس. سوالهای تست هوش هم که در حد سوالات GMAT و GRE و درس استعداد تحصیلی بودند. خلاصه، سوالها را یکی در میان جواب دادم و میخواستم سوالها زودتر تمام شوند. کمی که جلو رفتم، دیدم زمان دارد تمام میشود و این سوالها هستند که تمام نمیشوند. از طرفی حواسم به زمان بود که داشت از دست میرفت و باید خودم را به محل کارم میرساندم. آخر از شما چه پنهان، برای شرکت در این مصاحبه یک مرخصی ۲ساعته گرفته بودم.
سوالهای تست انگلیسی چیزی در مایههای آزمون تافل و آیلتس بودند؛ سوالات تست هوش هم که در حد سوالات GMAT و GRE و استعداد تحصیلی.
خلاصه به هر ضرب و زوری که بود، تست را نصفه و نیمه تمام کردم و جواب خیلی از پرسشهای تست هوش را هم پیدا نکردم. وقتام تمام شد و مثل قدیمها که امتحان میدادیم، برگه را از زیر دستام کشیدند و من را به خارج از ساختمان هدایت کردند. کل راه برگشت را که سوار اتوبوس بودم، سردرد شدید داشتم. مصاحبهی سختی بود و حال کسی را داشتم که حسابی شکنجهاش کرده باشند! آخرش هم نفهیدم تست هوش چه ربطی به استخدام فردی مثل من داشته است!
منبع عکس کاور این پست، سایت Shutterstock است. عکس را نخریدهام. به هر حال ارزش و اعتبار عکس به همین سایت تعلق میگیرد.