دیروز فرصتی فراهم شد تا در آخرین روز پاییز به تماشای اپرای عروسکی مولوی بروم. من هم فرصت را غنیمت شمردم و از این موقعیت استفاده کردم. محل نمایش در تالار فردوسی، جایی مقابل تالار وحدت بود که تا به حال پایم را هم درون آن نگذاشته بودم. یک سالن سرتاپا مشکی با یک دریچهی باریک در محل نمایش که شبیه هیچ چیز دیگری نبود؛ یعنی من تا به آن روز و ساعت چنین کادر تصویری برای یک سالن نمایش ندیده بودم. ذهنیت اولیهام این بود که خب قرار است یک نمایش عروسکی بچهگانه ببینیم. اصلا نمیدانستم که تصوراتام قرار است به کلی غلط از آب دربیایند.
نمایش که شروع شد، به یکباره خشکام زد. عروسکها شروع به حرکت کردند و من از روانی حرکتشان حیرتزده بودم. مخصوصا آن سکانس اولیه که تویش تعدادی عروسک سوار بر اسب بودند و علاوه بر حرکت خودشان، باید با حرکت اسبهایشان هم سینک میبودند. چهقدر همهچیز خوب و حسابشده پیش میرفت. از خودم میپرسیدم یعنی برای چنین نمایشی چند وقت تمرین کردهاند؟
فضای اپرای عروسکی مولوی خیلی به آن چیزی که باید میبود، نزدیک بود. فضای عرفانی مولانا و دنیایی که در آن زندگی میکرد، در طول نمایش به خوبی پیاده شده بود. نوع طراحی عروسک هم خیلی خوب حس و حال آن دوران شخصیتها را انتقال میداد. این حرف را به این دلیل میگویم که در دومین ردیف صندلیهای سالن نشسته بودم و به دلیل دید خوبی که داشتم، میتوانستم چهرهی عروسک مولانا و شمس را از نزدیک ببینم.
از طرفی، کاراکتر مولانای جوان در کنار شخصیت پیر و جاافتادهی شمس خیلی به دل مینشست و میتوانست میل باطنی مولانا به شمس را بهخوبی منتقل کند. باید قبول کرد که اجرای یک داستان عارفانه با استفاده از بازیگرهای دارای شعور و درک کار سختی است؛ چه برسد به اینکه بخواهی چنین کاری را با استفاده از عروسکهایی ذاتا بیجان انجام بدهی. به همین دلیل من فکر میکنم عروسکگردانهای این کار حسابی آدمهای عارف و عاشقی بودند که توانستند چنین داستانی را با این کیفیت پیاده کنند.
یکی از انتخابهای خوب آقای غریبپور به عنوان کارگردان این اثر، استفاده از صدای همایون شجریان و محمد معتمدی برای کاراکترهای شمس و مولانا بود. من خیلی سادهلوحانه انتظار داشتم تا صدای این دو خواننده را هم به صورت زنده در سالن نمایش داشته باشیم. ولی مشخص شد که انتظارم خیلی زیادهخواهانه است و باید به صدای ضبطشدهی آنها رضایت بدهم. این صداهای پخته و تعلیمدیده، خیلی خوب روی کاراکترها نشسته بود و حسابی میشد با آنها ارتباط برقرار کرد. واقعا همهچیز درست سر جای خودش قرار گرفته بود تا اپرای عروسکی مولوی به یک تجربهی دلچسب برای من و افراد حاضر در سالن تبدیل شود.
دیدار شمس و مولوی با صدای محمد معتمدی و همایون شجریان (اجرای متفاوت)
در بخشهای پایانی نمایش بودیم که ناگهان اتفاقی خوب دیگری رخ داد. من به عنوان بیننده خیلی دلام میخواست که عروسکگردانها را در حین اجرا ببینم که ناگهان، کرکرهی بالای دریچه نمایش بالا رفت و بازیگران اصلی با نخهایی در دست، درست بالای سر عروسکها پیدا شدند؛ آن هم در حالی که داشتند به کاراکترهای عروسکی اپرای مولوی در حالت رقص سماع، جان میدادند. دیدن این صحنه برای من خیلی لذتبخش بودد. فکر میکنم خود عروسکگردانها هم از اینکه دیده میشدند، حس خوبی داشتند.
نمایش که به پایان رسید و از اعضای تیم اجرایی تقدیر شد، این شانس را پیدا کردم تا نگاهی به بکاستیج کار بیندازم. آقای غریبپور آن بالاها برای خودش یک موزهی عروسکی درست کرده بود که میتوانستی نتیجهی سالها ذوق و عشق او به این کار را یکجا به نظاره بنشینی. بیدلیل نبود که دیدن این کار حسابی به دل آدم مینشست. دلیلاش این بود که صاحب اثر، یک عاشق بود و این توانایی را داشت تا عشقاش به کار را به منِ بیننده منتقل کند. واقعا این دلیل، کمدلیلی نیست! دست مریزاد آقای غریبپور! حسابی از دیدن کارت در اپرای عروسکی مولوی عشق کردم.
منبع عکس کاور این پست، سایت Honaronline است.