در صحبتهایی که با دوست و آشنا داریم، خیلی پیش میآید که هنگام غیبت کردنهایمان بگوییم فلانی اصلا اجتماعی نیست و اصلا با دیگران گرم نمیگیرد. ما دوست داریم که با جمع بگوییم و بخندیم و در مقابل از آنها هم انتظار داریم که با ما گرم برخورد کنند. اینجا است که موضوع اجتماعی بودن مطرح میشود. ما این ویژگی اجتماعی بودن را به عنوان یک خوب مطلق و یک مورالیتی پذیرفتهایم. کافی است نگاهی به آگهیهای شغلی بیندازید تا متوجه شوید که در سراسر کشور به چند نفر با روابط عمومی بالا نیاز است. منظورشان از روابط عمومی بالا هم به احتمال زیاد همین اجتماعی بودن و سوشبل (Sociable) بودن است.
من همیشه به این ویژگی به چشم یک خصوصیت مثبت نگاه کردهام. به نوعی میتوانم بگویم چیزی است که دوست دارم در برند شخصیام باشد و دیگران من را به آن بشناسند. ولی خب این موضوع را هم قبول دارم که غیراجتماعی اصلا فحش به حساب نمیآید؛ یعنی نمیشود به کسی گفت خاکبرسر غیراجتماعی! هر کسی میتواند نوع زندگی کردناش و نوع روابطاش با دیگران را تعیین کند. خیلیها اصلا تمایل ندارند اجتماعی بودن را تجربه کنند و با دیگران بجوشند. این کار از نظر آنها وقت تلف کردن است و حتما کارهای جایگزین بهتری برای انجام دادن دارند. البته خود من هم اگر به حال خودم رها شوم، به احتمال زیاد تنهایی را به بودن در جمع ترجیح میدهم. بنابراین مشخص است که نمیتوانم هیچیک از این دو خصوصیت را برتر از دیگری بدانم. اما امروز با تفکر آرتور شوپنهاور دربارهی همین موضوع اجتماعی بودن یا نبودن آشنا شدم.
آقای شوپنهاور در کتاب معروف در باب حکمت زندگی میگوید «آنهایی که در درون خودشان ضعف دارند، سعی میکنند پیوسته با دیگران ارتباط برقرار کنند. کسی که شخصیت قوی و متفکری دارد، کمتر با دیگران میجوشد و از بودن با خودش لذت میبرد. حالا چه بسا که همین فرد به عنوان یک فرد غیراجتماعی شناخته شود». شوپنهاور مشخصا دارد دربارهی خودش حرف میزند. چون طبق چیزهایی که از این آقای فیلسوف تعریف میکنند، ایشان اعتقاد زیادی به برقراری ارتباط با آدمها نداشته است. در واقع هرکسی را شایستهی همصحبتی نمیدیده و به همین دلیل سعی میکرده بیشتر وقتاش را فکر کند یا بنویسد.
موضوع مشابهی را در آموزشهای دین اسلام و مذهب شیعه هم دیدهام. من را به عنوان یک مسلمان بزرگ کردهاند و پیشزمینهی مذهبی قوی من در آموزشهای دینی اجازه میدهد که دربارهی این مسائل هم اطلاع حرف بزنم. یادم هست که از قول امام علی، حرفی مشابه سخنان شوپنهاور دربارهی اجتماعی بودن نقل میکنند. گویا امام اول شیعیان به آنها توصیه میکرده که بیشتر فکر کنند و کمتر حرف بزنند. در سخنان امام علی میتوان گرامی داشتن تفکر و عمیق شدن در مسائل را مشاهده کرد. به همین دلیل میتوان گفت اگر آرتور شوپنهاور از اسلام خبر داشت، یکی از دوستان تفکر شیعی میشد! قصدم این است که بگویم سخنان این ۲ بزرگوار از نظر من شباهت زیادی به همدیگر دارند.
همهی اینها را گفتم تا بگویم که میتوان ۲ سر طیف را همزمان دید و به تفکر هر ۲ انتهای بازه احترام گذاشت. هرکسی برای نوع رفتار و تفکرش دلایل قانعکنندهای دارد که طرف مقابل نمیتواند آنها را نادرست بداند. این مسالهی اجتماعی بودن و بخشی از جمع بودن در کنار تمام ارزشهایی که دارد، میتواند از دید خیلیها یک ضدارزش باشد. بیایید این موضوع را قبول کنیم که دنیا از تجمع اضداد در کنار هم زیبا میشود.
منبع عکس کاور این پست، سایت Unsplash است.