ما در طول عمرمان یاد گرفتهایم که تجزیه و تحلیل کار باارزشی است. اینکه دائما روی یک مشت دادهی خام کار کنی و از دل آنها به تعدادی فرضیه برسی و آنوقت شروع کنی به آزمایش کردن این فرضیهها تا بالاخره ببینی که آیا چیزی دستات را میگیرد یا نه! اما گویا یک جای این پروسه میلنگد. چون نظریهی جدیدی به نام تفکر طراحی (Design Thinking) میگوید که باید آزمایش کرد و نمونهی اولیه ساخت و با بررسی عملی آنها در بازار واقعی، به یک درک درست دست پیدا کرد. همین آزمایش کردن کاری است که طراحان از آن استفاده میکنند و میتوان به عنوان یک نقطهی قوت به آن اشاره کرد.
این اواخر مشغول کتابی به اسم تفکر طراحی در کسبوکار بودهام که توسط انتشارات آریانا قلم به فارسی ترجمه شده است. خیلی با اکراه خواندن این کتاب را شروع کردم و کمی هم با دلسردی به خواندناش ادامه دادم. ولی حالا که تقریبا به اواخر کتاب رسیدهام، میبینم که حرف درستی مطرح شده است که میارزد دربارهاش صحبت کنم!
کتاب تفکر طراحی روی یک اصل خیلی حیاتی تمرکز میکند و آن هم این است: به جای آنکه دائما به فکر بیزنس پلن یا بیزنس مدل باشید و روی کارهایی تمرکز کنید که از صحتشان اطمینانی ندارید، به آزمایش کردن روی بیاورید. به جای آنکه دائما از عدم قطعیت حرف بزنید، در عمل تست کنید و به قطعیت برسید. مدلسازی و طراحی نمونهی اولیه (Prototype) کاری است که در تفکر طراحی خیلی برایش ارزش قائل میشوند. در این تفکر، بنا بر این است که با نمونهسازی و طراحی یک مدل قابل لمس برای ایدهها، آنها را از حالت انتزاعی و ذهنی خارج میکنیم تا برای همه قابل درک بشوند. با این کار، امکان آزمایش کردن ایدهها در شرایط غیرآزمایشگاهی و در دنیای واقعی رقم میخورد. تازه در این شرایط است که ایدهی درست خودش را نشان میدهد و بازخورد مشتری را به دست میآورد.
این چیزها را که میخوانم و میبینم، با خودم فکر میکنم که دنیا و طرز فکر آدمهای آن چقدر شبیه به هم است. چون قبلا در کتاب استارتاپ ناب (Lean Startup) هم خوانده بودم که اول باید ساخت، بعد باید اندازه گرفت و در انتها هم باید از اندازهگیریهای انجامشده چیز یاد گرفت. این دقیقا همان حرفی است که در کتاب تفکر طراحی روی آن تاکید میشود. تکرار این چرخه و آزمایش کردن مداوم روی فرضیهها میتواند یک کسبوکار را به جایگاه مطلوباش برساند.
میخواهم این یادداشت را با یک ندامتنامه تمام کنم. قدیمترها وقتی میدیدم که مدیران از برگههای پشتچسبدار (Sticky Note) برای به نمایش گذاشتن ایدههایشان استفاده میکردند و آنها را روی دیوارهای شیشهای میچسباندند، به نظرم فوقالعاده کار مسخرهای میآمد. خیلی وقتها انگ شوآف کردن و خودنمایی هم به آنها میزدم و توی دلام برایشان افسوس میخوردم. ولی حالا میبینم همان کاری که مدتها مسخرهاش میکردم، از نظر تفکر طراحی یک کار ارزشمند و ضروری است. کمی متنبه شدن از اشتباهات گذشته اصلا چیز بدی نیست و من از به زبان آوردن تفکر اشتباه خودم هیچ اکراهی ندارم. استفاده از تفکر طراحی و مطالعه دربارهی آن را به خودم و شما توصیه میکنم.
منبع عکس کاور این پست، سایت iStockPhoto است.