دارن هاردی را خیلیها با کتاب معروفاش، یعنی اثر مرکب (The Compound Effect) میشناسند. من هم این کتاب را خواندهام و از بعضی نکات سرراست و سادهاش درس زندگی گرفتهام. ولی دلیل اینکه الان میخواهم دربارهی این شخصیت حرف بزنم، ویدیویی است که از او دیدهام. دارن هاردی این ویدیو را خیلیوقت پیش ساخته و من به تازگی پیدا و تماشایش کردهام.
در این ویدیو، دارن هاردی حکایتی را از زبان یک شخص دیگر تعریف میکند. چه حکایت توی حکایتی شد، نه؟ به هرحال حواستان باشد که این حکایت را خود هاردی تعریف میکند. ظاهرا آقای هاردی یکبار توسط یکی از دوستاناش به نمایشگاه قایقهای تفریحی (Yaguht) دعوت میشود و در آنجا، فرد دعوتکننده موضوعی را برای دارن باز میکند که بسیار ارزشمند است. فرد میزبان، انسان پابهسنگذاشتهای بوده که میخواسته یکی از اسرار زندگی را برای دارن آشکار کند. او تعریف کرده که پسرش مدیر یکی از شرکتهای تحت مالکیت او است و تا به حال هم خوب توانسته آن شرکت را اداره کند. ولی حالا خودش مجبور است در کهنسالی، هر روز برای ادارهی شرکت به آنجا برود. دارن هاردی از او دربارهی دلیل این موضوع سوال میکند و جواب میشنود که «پسرم راه را گم کرده است».
توضیحات آقای میزبان اینطور ادامه پیدا میکند که «پسرم تمرکزش را از دست داده است و دیگر نمیتواند شرکت را در مسیر درستی هدایت کند». این میشود که خودش به ناچار دستبهکار میشود و کنترل امور را به دست میگیرد. دارن هاردی از او دربارهی روش تمرکز و دستیابی به این همه مال و منال سوال میکند و فرد میزبان، سخاوتمندانه راه موفقیتاش را تعریف میکند. آن فرد میگوید که در پایان هر هفته، یک کاغذ سفید جلوی خودش میگذارد و با خودکار، یک بهعلاوهی بزرگ روی آن میکشد تا به چهار قسمت تقسیم شود. ۳ بخش از این ۴ بخش را به نوشتن اهداف و کارهایی که باید در هفتهی پیشرو انجام دهد اختصاص میدهد. دارن هاردی کنجکاو میشود که بداند قسمت چهارم مال چه کاری است. آن فرد جواب میدهد که قسمت چهارم «گرداب شیطان» (Deveil’s Vortex) است! در قسمت چهارم تنها کارهایی را مینویسد که به نظرش خوب و ارزشمند هستند؛ اما او را به اهداف اصلیاش نمیرسانند. تنها کاری که با اهداف این قسمت میکند، بیتوجهی به آنها است.
اهدافی که در قسمت گرداب شیطان قرار میگیرند را نادیده بگیرید. نسبت به آنها بیتوجه باشید!
روش خردمندانهای به نظر میرسد. خود من خیلی از کارها را دوست دارم که انجام بدهم و به همین دلیل، خیلی برایشان وقت میگذارم. اما واقعا نمیدانم که آیا این کارها به دردم میخورند یا نه. روشی که دارن هاردی به نقل از آن فرد خردمند معرفی میکند، خطاباش به خود من است. اینکه باید اهدافات را به بخشهای مختلف تقسیمبندی کنی و بدانی که برای محققکردن هرکدام از این اهداف، چه کارهایی باید انجام بدهی. مثلا باید بدانی که اهداف کلیات به افزایش دانش فنی، افزایش درآمد و بهبود روابط خانوادگی محدود میشوند و آنوقت، قبل از شروع هفته بنشینی و کارهای آن هفتهات را مشخص کنی. حواسات به گرداب شیطان (دامهای شیطان؟) هم باشد که مبادا جذاب بودناش تو را از خط اصلی حرکتات دور کند. شنیدن این حکایت از زبان دارن هاردی خیلی لذتبخش بود. حیفام آمد که آن را با شما به اشتراک نگذارم.
منبع عکس کاور این پست، سایت Darren Hardy است.